زنی هر هفته مبلغ شش هزار دلار به حساب خودش واریز میکرد.بعد از گذشتن چند سال توی ذهن رئیس بانک سوال ایجاد شد که منبع درامد این پیرزن از کجاست؟؟!! ریس بانک تصمیم گرفت سوال خودش رو از پیرزن بپرسه . هفته بعد پیرزن وارد بانک شد،رئیس بانک فورا ب سراغ پیرزن اومد و سوال کرد : ببخشید خانم میتونم بپرسم شغل شما چیه؟پیرزن خندید و گفت:بیکارم.رئیس بانک با تعجب پرسید پس منبع درامد شما چیه؟پیرزن گفت:من سر چیزهای غیر ممکن شرط بندی میکنم.ریس گفت مثلا چی ؟ پیرزن گفت مثلا من باشما سر هزار دلار شرط میبندم که فردا شرت قرمز میپوشید !قبول!!! ریس گفت قبول.فردا رئیس بانک وارد بانک شد و پیرزن رو دید وشلوارش رو اورد پایین گفت: ببین شرت من ابیه شرط رو باختی.پیرزن هزار دلار ب رئیس داد و خندید وگفت:هزار دلار برای تو ولی من سر صد هزار دلار با شخصی شرط بندی کرده بودم که فردا شلوار رئیس بانک رو از پاش در میارم. موفقیت، کار ذهن است و دیگر هیچء
:: موضوعات مرتبط:
داستان کوتاه و رمان ,
,
:: برچسبها:
داستان ,
پیرزن ,
ثروت ,